About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Tuesday, December 29, 2009

fairy tale

It was a tale and that of a fairy,
Last night, I think I had rented the heaven!
Ascended the earth to the skies,
One through seven!
Have you ever felt the way I did?
That you were surrounded by euphoria?!
Like diving well deep into an ocean
Of love, fearing no phobia?!
Last night, when I hugged all that elation
Did not care even, if there was a happy ending!
His voice such a miracle to my shattered heart
I could not be pretending!
All sensation of love and joy there is,
It is him from whom you can hire
It’s him the reason enough, to live
It’s him who knows how to inspire!
He’s the hero of my dreams!
The way he talks, to easily mesmerize
Name all the handsome celebrities!
Still I say he wins the first prize!
There’s no way escaping his love,
Just like a moon to wax and to wane
Soon I will be the talk of the town!
With every one calling me insane!
He seems to be an omnipresent
In my world, just like the sun
From him no place to hide,
Of him, there’s no way to run!
All sensation of love and joy there is,
It is him from whom you can hire
It’s him the reason enough, to live
It’s him who knows how to inspire!

When I love him to death,
Why worry to confess?!
He has made the pen and paper reconcile
The one for his love, I would walk a thousand mile!

Tuesday, December 22, 2009

مرثیه خون

دیگه باورم شده تو یار قلبم نمیشی
اما این دل هنوزم انگاری باور نداره
نمیخواد بعد یه عمر حسرت و رنج و انتظار
هنوزم عشقی که داشت رو پشت سر جا بذاره
شبا وقتی آسمون مثل چشام غم میگیره
من و دل با هم دیگه مرثیه خونیم به خدا
دل میگه میخوام به یادش زندگیمو سر کنم
میمیرم اگه بشم حتی یه دم ازش جدا
من میگم دیوونه دل بسه دیگه ببین چطور
گلای باغ جوونیم همه پزمرده شدن
چند روزه کبوترای خونه هم از غم من
شعر و آواز نمیخونن دیگه دل مرده شدن
نمیبینی چجوری قصه تلخ انتظار
عمر شیرین منو مثال آتیشی سوزوند
چهره شاد و پر از عشق و امید و شوقمو
تل خاکستری از غصه و دلتنگی پوشوند
نمیگی وقتی که یار با تو و من وفا نکرد
پس چرا ما همیشه به انتظارش بمونیم
دل تنها به خدا دنیا دو روزه میگذره
بیا تا نرفته باقیش دیگه قدرش بدونیم
وقتی شب به نیمه های عمر قصش میرسه
تو سکوت پرپر خاطره های بی کسی
میبینم باز اشک چشمام شده دریای غمو
من به یاد یار بی وفام هنوز هر نفسی
این دل شکسته از این همه رنج روزگار
میتپه چه بیقرار و میگه عاشقم هنوز
ستاره چشمک زنون تو آسمون بهم میگه
بازم ای عاشق بیچاره تو غصه هات بسوز

Monday, December 21, 2009

شب یلدا

شب یلدا من تنها دلم از غم شده دریا
تو و کوچ تو از اینجا تو و دل بریدن از ما
شب لحظه ها شمردن وقت دل کندن و مردن
امشب انگار هرچی غصست همه رو به من سپردن
من که نشکفته شکستم دیگه هیچم دیگه خستم
آرزوهام همه مردن زندگیم رفته ز دستم
حالا اشکام شده بارون شب یلدا من مجنون
کاش میمردم نمیدیدم آخر قصمو بی اون
دیگه ای چشمای خستم دیدنش خواب و خیاله
حسرت بهش رسیدن یه سرابه یه محاله
راه برگشتی نمونده و رسیدی ته جاده
اون سوارست تو پیاده دل دیوونه ساده
دل بیچاره و تنها تا کجا عشق و تمنا
دیگه آخرش رسیده آرزو و خواب و رویا
رفته یارت نو بهارت چه سیاه روزگارت
دیگه دنیا شب یلداست با غروب انتظارت
آذر 1378

Thursday, December 17, 2009

خداحافظ

حالا دیگه رفتی و ناودون خونه هم داره
میگه اینجا نیستی آسمون نشونه هم داره
خونه دل مگه دیگه جز ویرونه هم داره
چشم خونم واسه گریه کی بهونه کم داره
تازه فهمیدم که عشق آخرینم تو بودی
بی تو سخته روبروی آینه هم شناختنم
دست تنهای منو بازی شوم سرنوشت
چه محاله به حریف درد و غم نباختنم
حالا دیگه میدونم عشق تو تکرار نمیشه
یه خیاله اینکه عشق دوباره میاد همیشه
هنوزم شبا به یادت دل تو آب و آتیشه
هنوزم دلم به یاد بوسه هامون آب میشه
یادمه گفتی پشیمون شدی از گذشته هات
"این دفعه به مهربونم خیانت نمیکنم"
اما بی وفائیات قصه تکراری شدن
مشکل از منه به این کابوس عادت نمیکنم
کوله بارت رو که بستی بیصدا وقت سفر
رخت اندوه و عزا پوشوندی رو خسته تنم
خداحافظی نکردی تا من پوسیده روح
لحظه ای از خواب سنگین غمام بیدار نشم

flames to dust!

شعله به خاکستر نشست
وقتی خورشید چشماشو بست
هرچی میمونه خاطره ست
آخر هر آتیش بازی
خواهش خیس از ابرکه
هردو چشمونم میچکه
یادگاری دل پیشته
قول بده دورش نندازی
ماه شبهام!خورشید روز!
خاطراتت اینجاست هنوز
ای تو بهشت باورم
تا ابد عشق آخرم
ای تابستون رنگ تنت
لحظه تلخ رفتنت
اون غروب چی موند از منت
آرزوهامم دیگه مرد
ماهی تنگ قصه هات
ساده شد پیشمرگ چشات
سیل اشکاش رودخونه شد
عشقو از یاد اما نبرد
شعله به خاکستر نشست
دیگه خورشید چشماشو بست
دل خون آفتاب پرست
این دفعه بد جوری شکست

Monday, October 5, 2009

doubtful

Care from con I don’t know
Buds from thorns,I can’t tell
A dream or a nightmare, I wonder
Does it clear up or thunder?
Through or transient, I don’t mind
Or are you a man of supporting kind?!
To leave or stay, I don’t pray
How much the catch, no, I don’t weigh!
Guess that’s the naivest type of love
A girl, to bear, but, to share, to spare
The whole déjà vu has come back
How long will stay, I don’t care
The risk, though I may not work out!
I hereby shall outloudly shout
It’s hard checking out, once you’re in
Your love’s covered me just like skin!

Sunday, September 27, 2009

rising from the ashes!

آخه ای دل تا به کی خسته و ویرونی بسه
پشت دیوار وفا اینجوری زندونی بسه
اونور دیوار اگه پا بذاری بعد یه عمر
دیگه تنها توی این دنیا نمیمونی بسه
تو که اینجا دیگه دلدار نداری ای دیوونه
دل که پا بند کسی نیست واسه چی باید بمونه؟
برو اونجائی که خورشید بی غروب باشه همیشه
بین این همه غریبه هیشکی با تو یار نمیشه
اینجا قصه هاش دروغه
همه روزاش سوت و کوره
خاطراتش همه تلخه
مرگ رویا قحط نوره
پشت دیوار نمیگم شاهزادست و اسب سفیدش
اما مهربون دلی که زنده موندم به امیدش
دیگه دیوونگیم حدی داره میخوام بخندم
در شهر غصه ها رو به خودم میخوام ببندم
آره فردا صبح زود دیگه به جاده میزنم
همه پل های برگشتو باید که بشکنم
این تولدی دوباره ست
توی آسمون تاریک خیالم
روشنی یک ستاره ست

Monday, September 14, 2009

رسوا

زوزه خشک باد پائیزی
پچ پچ جیر جیرکان آستانه شب
خش خش بی قرار برگ درخت
قصه ای مبهم و پریشان است
چون نویسنده از قلم رانده
حرف فریاد در گلو مانده
برده ای بسته پای در زنجیر
سر به دار از نفس کشیدن سیر
مرد آزاده ای به زندان است
راز شب صد هزار راز نهفت
کس نداند در این سیاهی ها
آسمان زیر لب به ماه چه گفت
چشم من بین که لال و لب بسته
این میان صد هزار فریاد است
رهگذر یک نظر به مردم مست
حرف های نوشته بر جامم
خط به خط صفحه صفحه میخواند
عاشقم عاشق تو تا خود صبح
فارغ از اخم مردهای حسود
با غم یادت ای همیشه زلال
شعر جاری به کاغذم چون رود
جیر جیرک به شاخه پنهان هم
قصه ام آشکار میداند

Sunday, September 13, 2009

شکسته

زنده دلم به یاد او این نفسان آخرین
شاهد التماس من اشک دو چشم نازنین
عشق همیشه با منش عشق تمام لحظه هاست
گفته دلم به هر کجا اوست همیشه بهترین
گشته چو پرنیان دلم در هوس هوای او
من به کجا سفر برم اوست گرفته شهر دین
با همه ناز وعشوه ها شد ره دل به ناکجا
رفت و گذاشت خسته را پا بشکسته بر زمین
گفت دلم که رسم ما نیست چها مکن به ما
یار به خنده طعنه زد رسم زمانه این چنین
روز و شبم سیاه شد ناله و اشک و آه شد
هستی دل تباه شد نای سرودنش حزین
من همه خاک کوی او مست صفای روی او
او همه عشق و آرزو او همه آشناترین
عهد و وفا شکسته شد دفتر عمر بسته شد
مردن من و رفتنش این دو بشد به هم قرین
لشکر غم به قلب من تاخت و آشیانه ساخت
هجر سرشت نام من بر سر سنگ مرمرین

Friday, September 11, 2009

my unfailing faith

Since you’ve been walking out

My world resembles hell

How could it not burn?

How could I not tell?

And soon autumn will follow

With me freezing hollow

Barely alive today, but

Doubt it till tomorrow

Since you’ve deserted my neighbourhood

Air is too little for me to breathe

And no more desires to wake me up!

To go along or to favourite a song

Or to await a text,

To plead my cell just to crack a sound!

No more desires to drive around!

Since you’ve flown away,

Keeping myself to myself

Toasting to those good old days

My goblet of tears

And it’s torturous inside

That I couldn’t kiss you goodbye

How could it not hurt?

How could I not sigh?

Getting insomniac

Wishing I could sleep

And dream my pain away

To see your lovely face

Or to get something to say!

And tell when you turned your back

All the army of sorrow

Got ready to attack!

And all the beasts in town

Were released unleash

Having my hero back

How could I not wish?

But back to my feet on the ground

I hear your steps fade away

All sweet dreams cloy!

Here comes the bitter truth

Of the destiny I could not defy

How could I not surrender?

How could I not cry?

Since you’ve stepped out

My world resembles hell

How could it not kill?

How could I not tell?

An odyssey of grief

Is what I’m sailing on

When I have too much to shout

How could I nutshell?!

Sunday, August 30, 2009

پایئز

از شهر غمت آخر بار سفرم بستم
دل پر ز شکایت ها خالیست ولی دستم
رفتم که مگر شاید عشقت رود از یادم
شاید که دمی بینم از دست غم آزادم
ره در پی و پائی نیست دل مانده جدا از من
در این شب پر محنت برگشته خدا از من
راهی که طیش کردم آخر به زمینم زد
بر جاده عشقم سد ساخت هزاران درد
افسوس که این ره را فرجام چنین باید
خوش زندگی آن کس راست کین راه نپیماید
افسوس که دنیایم تاریک و پریشان شد
دریای محبت وای بر من همه زندان شد
افسوس که امروزم دیروز دریغم شد
شادی و امیدم رفت من ماندم و دیرم شد
ای کاش بهاران را یک ثانیه میشد دید
از شاخ درختانش گلهای امیدی چید
اما دل من انگار عمریست خزان دیده
دیریست بر آن حتی یک قطره نباریده
تاریکی بی پایان شبهای جنون انگیز
می افکندم از پا بی رحمی این پائیز
افسوس که این ره را فرجام چنین باید
خوش زندگی آن کس راست کین راه نپیماید
1 comment:

Tuesday, August 25, 2009

جهنم

شمارش معکوس
امید رو به زوال
جهنم کابوس
شد این بهشت خیال
دلم چه لرزان است
چو خانه ای بر آب
تمام هستی من
توهمی ز سراب
تمام قصه دل
حدیث مرگ و شکست
دل تو جنس بهار
دل من از این دست
تو آن نسیم خوشی
که جا نمیماند
ز غصه های دلم
غمی نمیداند
من آن شکسته پرم
که مانده از پرواز
به ماتمی شده کوک
به هر عزا زده ساز
شمارش معکوس
تو میروی فردا
از این خمار تو صبح
تنی ست مانده به جا

Loser


already in love,already in need
gave you all I had,all myself indeed
I wonder why this every round a chooser
no dice this round turned out a loser!

how come my gravy,you took but as poison
come to believe:it's impossible to know men!
didn't you buy my love for a penny
a heart breaker must have been to many

so much for a castle,which was made on sand
then I was treated like a one night stand
wouldn't treat her as unworthy as toy
give it a second thought,don't regret it boy!

I'm not hell of a writer,but couldn't you even see?
much more than I said I had deep in me
couldn't you atleast try to love me?
stop looking for someone above me?

in retrospect though ,
I have to let know
the same dream just I were to follow!

if I could make you euphoric,even just for a blink
worth it that I couldn't even sleep a wink!
when I spent the nights just to turn and to toss
to me this was a gain and by no means a loss!

if there's so much to give,well I spend,fair enough
borrowed from the God,then I lend,fair enough
I just can't figure out,why did you break me so?!
it was of no offence,then how did you take me so?!

now that the game is over,
result's zero to ten!
I think it's impossible
ever to know the men!

fairy tale

It was a tale and that of a fairy,
Last night, I think I had rented the heaven!
Ascended the earth to the skies,
One through seven!
Have you ever felt the way I did?
That you were surrounded by euphoria?!
Like diving well deep into an ocean
Of love, fearing no phobia?!
Last night, when I hugged all that elation
Did not care even, if there was a happy ending!
His voice such a miracle to my shattered heart
I could not be pretending!
All sensation of love and joy there is,
It is him from whom you can hire
It’s him the reason enough, to live
It’s him who knows how to inspire!
He’s the hero of my dreams!
The way he talks, to easily mesmerize
Name all the handsome celebrities!
Still I say he wins the first prize!
There’s no way escaping his love,
Just like a moon to wax and to wane
Soon I will be the talk of the town!
With every one calling me insane!
He seems to be an omnipresent
In my world, just like the sun
From him no place to hide,
Of him, there’s no way to run!
All sensation of love and joy there is,
It is him from whom you can hire
It’s him the reason enough, to live
It’s him who knows how to inspire!

When I love him to death,
Why worry to confess?!
He has made the pen and paper reconcile
The one for his love, I would walk a thousand mile!

نشونی

از شقایق وقتی پرسیدم نشونیت

اسم زیباتو تو قصه گفت شنیده

از اقاقی هم سراغت رو گرفتم

به قشنگیت گفت تو باغ گل ندیده

دامن ستاره ها رو هم گرفتم

گفتن از خورشید چشمات نور میگیرن

خود خورشیدم قسم دادم ولی گفت

آسمونیام به دنبالش میگردن

مثل قطره ای به دنبال تو گم شد

وقتی از دریا ازت نشون گرفتم

آسمون گفت از غم ندیدنش من

عمریه ابری شدم بارون میبارم

جلوی آهو رو تو صحرا گرفتم

که چشماش شهره شهره تو قشنگی

گفت که گشتم نصف دنیا رو ندیدم

اون چشائی که تو دنبالش میگردی

رفتم آسمون فرشته ها رو دیدم

گفتن از خوبی تو فقط شنیدن

دیده بودنت اگه میدونم اینو

یکیشون فرشته باقی نمیموندن

مثل من گناه عاشقت بودن رو

نمیدادن به بهشت و ناز و نعمت

عشق پاک تو رو با یک دنیا غصش

نمیبخشیدن به دنیا و قیامت

آدرست اگرچه سر راسته عزیزم

کوچه وفا پلاک مهربونی

رو زمین بیهوده دنبالت میگردم

که تو ساکن بهشت آسمونی

ای که یاد تو بمن نزدیکتر از من

خونه تاریک قلبم از تو روشن

گرچه دوری از من اما خاطراتت

هر نفس همراه با من مثل پیرهن

همه دنیا رو پیت گشتم و گشتم

عاقبت به خونه خدا رسیدم

چشمه نور بود و جشن روشنائی

نور من اونجا نشونی از تو دیدم

از خدا آخر سراغت رو گرفتم

گفت به قلب من نشونی از تو دیده

از کتاب آفرینش من یکی رو

بهر عاشق تو بودن آفریده

Wednesday, August 12, 2009

بی انتها

صفحه بهر نوشتن از تو مرا
گر به پهنای هر دو عالم بود
هرچه دریاست جوهر قلمم
باز اگر داشتم بسی کم بود

امید محال

تو دیگه نیستی و دنیام بی تو تاریکه و سرده
تو دیگه رفتی و قلبم تو که نیستی پر درده
تو دیگه چشمای زیباتو نمیندازی تو چشمام
واسه این هرچی تو دنیا اشکه اونجا خونه کرده
دستم از دست تو دوره
نه واسه خونه قلب تو یکی راه عبوره
تو دیگه رفتی و دنیام واسه من سردی گوره
بی تو و گرمی عشقت حالا قلبم بیقراره
آسمون دل سیاه ست نمیدرخشی تو ستاره
اومدی چه بی صدا با یک نگاه دلم رو بردی
حالا که رفتی دیگه دل من هیچ کس رو نداره
آره تو پر زدی و
دل من تا عاقبت تو دام خواستنت اسیره
میترسم همین روزا تو درد تنهائیش بمیره
کاش دلم انقدر پریشونت نبود
واسه پشیمونی افسوس هزار بار دیگه دیره
دیگه دیره دیگه دیره زهرا دور از تو میمیره
گل سرخم دیگه رفتی
بی تو این دلم کویره
سیل اشکام اشک چشمام میباره رو خاک قلبم
بی تو اما ریشه هیچ گلی تو قلبم نمیگیره
دیگه باید به غم ندیدن تو خو کنم
دیدن تو رو به خوابم باشه آرزو کنم
رفتی و من حالا روز و شب میپرسم از خودم
که چرا یه بار به سیری اون چشاتو ندیدم
خداحافظت باشه ای عشق و امید محال
بی تو هر لحظه بیچاره دلم مثل یه سال
از کتاب حافظ هزار و یک صفحه عمر
باتو بودنم به شیرینی و کوتاهی فال

Wednesday, August 5, 2009

به خیالم


به خیالم تو آخری بودی
راه بن بست را دری بودی
خسته پا بودم ار پرم بودی
ای دروغ عین باورم بودی
به خیالم تو با دلم یک رنگ
که دلت هم جدا از این دل تنگ
زخم کاری زدی ولی از پشت
رو شد آن دست و باز شد آن مشت
یاد داری که قرص ماه شبم
صورت ماه توست میگفتم
رفتی ومن دگر جدا از تو
ماه را هم چه زشت میبینم
باورم بود دوستم داری
غافل از این که بس ستم کاری
داس بی رحمی و ز ریشه کنی
گل که امروز خود تو میکاری
غنچه خشک دل که پرپر شد
شب به اندوه و گریه ام سر شد
بیوفایئ دورنگی حرف دروغ
توشه راه و حرف آخر شد
به خیالم تو آخری بودی
تکیه دادم به سایه ات ای مرد
سیل این عشق پر فریب اما
جنگل باورم بیابان کرد

ابدی

پایان بی آغاز را تجربه نتوان کرد
با تو شاید آغاز بی پایان
ابدیت را به تصویر بنشاند
با تو شاید رسم پایان نیست باید
با تو باید هجر هم دیری نپاید

صبور

دریا خروشان و پر تلاطم بودو
ساحل امن و آرام
این رازی بود که آن دو را تا ابد کنار هم نگاه داشت
آن دم که موج های بیقرار دریا
سر به ساحل میکوبید
آغوش باز ساحل در برش میکشیدو
لحظه دیگر که میل رفتن میکرد
بی مهابا گرچه دلش نمیخواست
میرهاند
عاشقت بودم و دیوانه شدم با غم یادت
هجر دردم شده درمان چه به جز خواب وصالت
تب به لب دارم و بسته ست به لبهای تو بندش
تلخ بس کامم و در بند گریبان تو قندش

Tuesday, July 7, 2009

هجرت

خط پایان که نباشی تو
نگاهم به چه امید دوان است؟
شوق چشمم به چه سوئی نگران است؟
پله و راهرو دیوار
تمامش غم و آزار
مرزها را چه کشد تاب؟
دگر این دل بی خواب
با تو دل با تپش وسوسه آینه خو داشت
وحشت از سردی تکرار
سلام تو و لبخند تو و حرم نگاهت
غسل تعمید گناه
بارش نور از آن صورت ماهت
با تو هر یک نفسم خواهش بسیار
با تو جز مهر دلان را چه بود کار؟
چاره ام نیست سکوت
راز پنهان چه کنم؟
پلک چون میزنم از سر مژگانم
حدیث دل دیوانه روان است
ز هر سو شنوم طعنه
که گر گفتی عزیز است
دروغی چه هویدا
تو بگو راحت جان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟
این سیل نیازم
چه نیازاست به اصرار؟
یاد تو مرا مستی شیراز شراب است
چون من نه یکی این همه مست تو خراب است
من عین سپهرم تو خود تابش مهری
هر جا شکفی عطر تو هر روز همین جاست
هجرت چه هراس است؟
میتابی و نورت همه جا یکسره پیداست
چشم من اگر منظره ات قاب گرفته
ظلمت به برم نیست
شبم جلوه مهتاب گرفته
دست تو و تنهائی دستگیره در
چشمم به در امید که شاید بزنی سر
دوراز تو دلم تنگ
ولی از تو نه انکار
یاد تو به هر روز و شبم همچو اذان است
جاوید نه قربانی جریان زمان است

Saturday, May 30, 2009

ساقی جون

حال مستی و ز خود بی خبری
مستا میدونن چه خوش عالمیه
دنیا با این همه رنج و غصه هاش
وقتی مستی عالم بی غمیه
مستی اما با همه قشنگیاش
حس زودگذرخوشی بی دوام
منم اون خوشبخت ترین مست توی شهر
از نگاه تو شدم مست مدام
ساقی جونم بی خود از خودم شدم
لحظه ای که جام چشماتو دیدم
ساغر چشم تو صد وسوسه داشت
از نگاههای تو می سر کشیدم
مست و سرخوش می زدم سبو سبو
تا شدم آخر دیوونت ساقی جون
که شراب ناب چشمای سیات
به رگهام ریخت و واسم شد دیگه خون
هر یه باری که تو رگهای تنم
خون عاشقت بودن دور میزنه
مستی از سر میگیرم باز میبینم
دل عاشقم یه دیوونه تره
گاهی با خیال بودن پیش تو
میخورم تو خاطراتم پیچ و تاب
یاد دستاتو گرفتن عزیزم
دلم از حسرت دستات میشه آب
گاهی از کابوس دور از تو بودن
میگریزم به بهشت رویاهام
با تو گرم رقص و خوشحالی میشم
تو رو میبینم که میخندی باهام
گاهی سر رو شونه هات گریه کنون
میخونم از غم دوری ساقی جون
تو با بوسه هات میگیری از چشام
همه اشکاشو همیشه مهربون
آره من ساکن سرزمین عشق
مست چشمای توسر گرم خیال
روز و شب رو قایق آرزوهام
مقصدم دیار امید محال
ساقی جون مستی و راستی میخوامت
توی میخونه عشقت میمونم
اولش خواستم یه بار مستت بشم
آخرش شدی عزیز تر از جونم
منم اون عاشق که از خواستن تو
باز شکوفه داد زمستون تنم
بعد از این به حرمت چشمای تو
هرچی پیمونه ببینم میشکنم
مستی و راستی دلم اسیرته
با خیالت شب و روز هم سفرم
چی میشد به جای رویاهات خودت
بی خبر یه روز بیائی به برم
تو کجا این آرزوی من کجا؟
من زمینی و تو جات تو آسمون
آغوشت آفتابه میسوزونتم
مثل خورشید به من از دور بتابون

Monday, April 27, 2009

بازگشت

ای دل خوشا به حال تو کز کوی این دیار
ریزد سبد سبد گل خوش عطر نو بهار
امشب بشوی بار غم از چهره ات به شوق
زیرا که آمد از سفرش آن یگانه یار
میبارد آسمان و زمین جان گرفته است
ای دل تو نیز شادی و شور و شرر ببار
سر را به سجده خم کن و یارب سپاس گو
کز لطف و رحمتش گره ات باز شد ز کار
یادی کن از گذشته که بی او شبانه روز
بگذشت هر دمش به غم و رنج و انتظار
شب ها که با خدا به مناجات میروی
با اشک و التماس دعائی چنین بر آر
ای کاش ناب لحظه دیدار سر رسد
در پای یار جان بدهم مست و بیقرار
از عشق آن صنم همه هستی فنا کنم
تا ذره ای ز عشق منش گردد آشکار
دانم که آرزوست برای تو ماندنش
اما دلا چگونه گلی در کنار خار؟
از هجر او چو تشنه کویری دلم شکست
برگشت و شد دوباره کویرم شکوفه زار

ناله های نیمه شب

دور خورشید تا میگرده این زمین
گرد چشمای تو پروانه میشم
لیلی از قصه ها خط میخوره و
شهر عاشقا رو افسانه میشم
تا بسازی تو با این دیوونه دل
کاه گل سقف و دیوار خونتم
پر کشیدنت نمی ترسونتم
هم نفس من خود آشیونتم
انتظار مهمون نا خونده دل
پیش صبرم دیگه سنگم میشه آب
سد بین ما رو سیل گریه هام
وقتی از جا بکنه میشه خراب
لشکر غصه که از پا در بیاد
دفتر مرثیه ها که بسته شه
چاره ای نداره این طلسم هجر
وقتی برگردی باید شکسته شه
تخت آرزومو شاهزاده میشم
بازی عشقو با جفت شیش میبرم
لذت یک لحظه بودن با تو رو
به تمام عمر شیرین میخرم
عطر آغوشتو میپرستمو
دست گرمت رو تو دستام میگیرم
تا لبات شوق لبامو حس کنه
جون به لب میشم هزار بار میمیرم
نکنه دوستت دارم گفتن من
بی خبر به گوش دیوار برسه
خونه خونه شهر به شهر تا آسمون
این حدیث عشق به تکرار برسه
آئینه با این دل پاک و روشنش
به غباری از غم عادت میکنه
به من و بلندی بخت سپید
گوشه دلش حسادت میکنه

کوچه تر شد از زلال آسمون
پنجره پاکی بارون رو چشید
کلبه آرزوهامو آب گرفت
عمر کوتاه یک رویا سر رسید
ناگزیر و گیج و گنگ از خواب ناز
من با لالائی بارون پریدم
شب و تنهائی هجوم غصه ها
باز به کابوس جدائی رسیدم
پا به پای بارون یک نفس
چشم خونم اشک حسرت میبارید
کاش میشد که بسته میموند تا ابد
ماه صورتت رو عمری خواب میدید
ساعت تلخ طلوع انتظار
به فراموشی اگر نباختمت
بین اشک و ناله های نیمه شب
ای خدای دومم شناختمت

مرداب

همصدا بود قلم با دل زارم روزی
شعر و دفتر همه عشقم کس و کارم روزی
یاد روزی که تب عشق به من شوق نوشتن میداد
این سکوتئ که کشنده ست مرا
زاده وصل است
از این دشمن شعرم فریاد
با وصالش دلم آرام گرفت
سرکش و وحشی وادی جنون
مست و دیوانه دلم را
چشم صیاد به آسان نگهی رام گرفت
گشت آتشکده دل همه خاموش
شدم از قصه عشاق فراموش
بلبل شعر ز بامم کوچید
قطره ای اشک ز چشمم دگر این ابر بهاری نچکید
شعله هایم همه خاکستر شد
به گمانت ای دوست
حال بیچاره دلم بهتر شد؟
دل من با غم مرداب شدن
رنج راکد بودن
زیر خورشید وصال
هر نفس پیکر خود فرسودن
هجر خواهم که شبی اشک بریزم تا صبح
بیقرار از لب معشوق من از خواب گریزم تا صبح
ای سکوت ای دل بیمار به خواب
دل جدا از غم هجران سنگ است
بی تو ای شعر در این باغ وصال
بس نفس های خیالم تنگ است

یاد تو

هر لحظه که بی تو این زمان میگذرد
در حسرت دیدن تو سال است مرا
رویای دوباره دیدنت ماه دلم
زیباست بسی و بس محال است مرا
هر دم که گذشت و بئ تو عمرم طئ شد
افسوس چه اشتباه و بیهوده گذشت
دور از تو همه امید فردای دگر
صد بار دلم ز سنگ هر غصه شکست
اما همه هستیم به نام تو قسم
بر این دل مبتلا و رام تو قسم
بر جام شراب آن دو چشم سیه و
مستی مدام آن نگاه تو قسم
یک لحظه جدا ز یاد عشقت نگذشت
عمری دل من به شور عشق تو تپید
یک دم ز غمت رها نبودم هرگز
در ظلمت هر غروب و هر صبح سپید
روی تو ز من دور و غمت هم نفسم
من با غم عاشقانه ات شادترین
من در قفس عشق غریبانه تو
با این پر و بال بسته آزادترین
خورشید نگاه تو چه دور است و هنوز
در آتش سوزان غمت میسوزم
دیدار تو آرزوی این چشم ترم
بر راه عبور تو نظر میدوزم
با من تو بمان همیشه با من تو بمان
ای دورتر از آبی آرام بلند
درگاه تو تنها در باز است مرا
دیگر تو در امید بر خسته مبند
کی خاطره قشنگ باران و بهار
از خاطر این درخت خشکیده رود؟
در حسرت دیدن تو فریاد کشم:
از دل نرود هر آنکه از دیده رود

فرمان عشق

ما بین من با دلبرم آه این جدائی از کجاست؟
من بی نهایت عاشق و او بی نهایت بی وفاست
عشق و وفای او و من هر دم یکی بیش است و کم
این شکوه را دارم به دل از یار خود هرجا روم
در جمع و تنها تا به کی یارب وفاداری کنم؟
در خواب غفلت این دل و من چشم بیداری کنم؟
هر دم شکایت ها از او دارم به دل صد آرزو
با او چه سانم بی زبان لالم به وقت گفتگو
کوته زبان شکوه و دست تمنایم دراز
من عاشقی بشکسته دل در پیش او یک سر نیاز
هر دم نگاه عاشقم او را ستایش میکند
چشمان من در چشم او هر لحظه خواهش میکند
تا بی نیاز آید ز من رسوای عالم میشوم
جانبازم و با مرگ تن آزاد از این غم میشوم
تا عشق فرمان میدهد دست شکایت بسته باد
زهرای عاشق هر نفس محتاجیش پیوسته باد

Thursday, April 23, 2009

شکست

زین پس این دل دور میدارم ز عشق
تا نبیند بیش از این آزار و درد
به همین باشد جدا از عشق و یار
او بماند تا ابد آرام و سرد
سهمم از عاشق شدن آخر چه بود؟
عشق با قلبم چه بازیها که کرد
جز شکست و حسرت و فریاد و آه
قسمتم آخر چه بود از این نبرد؟
عشق تا اوج تباهم برده است

هستیم را باختم در راه عشق
تا بیابم عشق را در هستیم
در کتاب زندگی پنداشتم
گر نباشد نام او من هم نیم
سر به پایم گم شد اندر نام عشق
بردم از خاطر که بودم یا کیم
جرعه ای از می ننوشیدم که بود
عشق تنها مایه سرمستیم
روز و شب دل باده خون خورده است

وای بر من دیر فهمیدم چرا
عشق تنها دشمن جان من است
باعث رنج است و آزار و بلا
دزد عقل است این که مهمان من است
آرزوهایم همه بر آب شد
گفتم او امید پنهان من است
عین بهتان بود و من خوردم فریب
اشتباهم شد که ایمان من است
باغ دل از سیل غم پزمرده است

خانمان سوز آتش است این درد عشق
گرد خاکستر نشاندم بی صدا
این دل تنها چه روزش آمده؟
درد بی درمان نمیگیرد شفا
من که با خود آرزوها داشتم
عاقبت این شد سرانجامم چرا؟
زندگی را این چنین تاریک و سرد
تاب طی کردن نباشد ائ خدا
من نپایم بی دل و دل مرده است

راز

چشم من دیدی و گفتی:زیباست
نازنین راز قشنگی دو چشمم اینجاست
ای که خورشید نگاه تو طلوع سحرم
انعکاس نگه مست تو افتاد به چشم سیهم
آنچه دیدی تو به چشم
عکسی از پرتو چشمان تو بود
چشم من آئینه ای بیش نبود
پس قشنگی نگاه تو نمود

Tuesday, April 21, 2009

ميكده

تا بریدی تو ز من مهر و وفا
همدم باده و پیمانه شدم
گفتم این می غم عشقم ببرد
غم دو چندان شد و دیوانه شدم
رفتی و با تو بهاران هم رفت
دست پائیز گل از شاخم چید
رفتی و بی تو چه شبهای بلند
تا سحر اشک دو چشمم بارید
یاد آن شب که تمنای دلم
شد کبوتر لب بام تو نشست
یاد آن لحظه که با عشق و امید
هستیش را به دو چشمان تو بست
از پس پنجره هر شب پیداست
عطر یادش همه جا بگرفته
باورم نیست که آرام دلم
ترک من گفته از اینجا رفته
رفتی و من همه جا از همه کس
عشق گم گشته خود میجویم
همه شب از پس این پنجره ها
از خدا با تو سخن میگویم
سوی میخانه شدم تا که مگر
یاد عشق تو فراموش کنم
دیدم عشقت همه جانم سوزاند
شعله اش را به چه خاموش کنم؟
من نشان ره چشمان تو را
از گل و لاله و سوسن گیرم
نیمه شب خسته در این میکده ها
سرخوشان را همه دامن گیرم
درد من دوری و درمانم اوست
می دوا نیست مرا چاره دهید
خبری از بر یارم آرید
مرهمی بر دل آواره نهید

خاطرات ماندگار

تا تو یارم بودی
بعد از آن خالق یکتا تو خدایم بودی
تو عزیزم بودی
همه چیزم بودی
شوق راهم بودی
علت گریه و آهم بودی
تو برایم همه کس
همه حرفم تو و بس
پس چه شد آنهمه اشک؟
یا چه شد آنهمه آه؟
بس چرا این بی گناه
مانده اینجا خسته و بی تکیه گاه؟
پس چرا این کردی؟
با من عاشق تنها تو بدترین کردی!
پس چرا آخر خدا
مارو کرد هر هم جدا؟
هر دومون از هم بریدیم بی تفاوت بی صفا
با نگاهی بی صدا
اندر این ویرانه ها
هر دمی پرسم ز هر کس هر کجا
پس چرا آن عشق را شد انتها؟
پس چرا آن عشق را شد انتها؟
نغمه گنجشک های تشنه میگوید جواب
عشق نهری ره سپاران پر هیاهو پر شتاب
همچو عهد باغ و باران در بهار
دیگر از آن عشق زیبا مانده تنها یادگار
این خزان جاوید و باقی خاطرات ماندگار

Sunday, April 19, 2009

گوهر ناب

دختری ساده ام و هیچ فراوانم نیست
نعمت رو و بر و خوشگلی و عشوه و ناز
هرچه در دل به زبان عین همانم جاریست
نگهم عاجز از آن است که پوشد سر راز
پیشه ام عاشقی و آه بساطم باشد
بس به امید وصالی همه را دل بستم
با نگاهم چه بسا مهر گدائی کردم
ای دریغ آنکه درم یابد و گیرد دستم
دختری عاشقم و در پی معشوق روان
از غم دوری او بین چه به لب آمده جان
عشق کالای مرا لیک خریداری نیست
گرچه بر چوب حراج است و فروشم ارزان
اصل خود را به بدل هیچ نمی آرایم
این جماعت همه احساس بدل میخواهند
گوهر ناب دلم گرچه ندارد خواهان
اصل اصل است و بر این اصل بود ارزشمند
من به بی رنگی این عشق عجب میبالم
نگذارم احدی عشق مرا رنگ زند
نتوانی که کنی رنگ به رنگم حتی
دل اگر در غم تنهائی خود زنگ زند

تشنه و تنها

دیر زمانیست که این خسته دل
قصه امید رها کرده است
عاشق سرگشته آشفته حال
جان به لب از دست غم آورده است
دیر زمانیست که بی روی او
محو خیالات خوش او شدم
آه که با من غم عشقش چه کرد
سحر نگاهی زد وجادو شدم
روز و شبانی ست که تنهاترم
تشنه و تنها چو کویری به خاک
هر نفس این بار گنه بیشتر
چیست گنه؟باور یک عشق پاک
دیر غریبیست غریبم غریب
از همه کس نیست یکی آشنا
چون به سر آرم همه عمرم در این
ساکت و ماتم زده غربت سرا
با من دیوانه شوریده دل
کاش تو یک لحظه وفا داشتی
کاش میان همه سرگشتگان
گوشه چشمی تو به ما داشتی
کاش که این جان به لب آمده
در طلبت از قفسش پر کشد
کاش که کابوس جدائی ز تو
میرد و این غصه به آخر رسد
من نفروشم تو به دنیای خود
پس ندهم عشق تو جای بهشت
عشق تو دنیا و بهشت من است
عشق تو تقدیر من و سرنوشت
زندگی و مرگ بر عاشقان
چون سفری سخت و ملال آور است
عاشق سرگشته و آشفته را
جلوه عشق است که در باور است

Monday, April 13, 2009

بعد از امشب

بعد از امشب من نمي ماند ز من
بعد از اين جاني نمي ماند به تن
رفتنت را اين سكوتم پاسخ است
شعرهايم بي تو ميپوشد كفن
ياد باد آن روزگاران ياد باد
با تو هر دم بر لبانم صد سخن
با تو تا بودم خوشي پايان نداشت
خانه دل داشت عطر ياسمن
امشب اما آن همه غوغا چه شد؟
از در آمد اين غم غوغا شكن
رفتي ودر سرزمين آرزو
مانده ام تنها خودم با خويشتن
بعد از امشب جان و تن را غصه شد
همدمي نزديكتر از پيرهن

با شوق شكفتن

من نو گل نشكفته به گلزار اميدم
نا گشته شكوفا به خزان ارچه رسيدم
جز ناله خاشاك و پريشاني هر برگ
دور از تو در اين عمر نه ديدم نه شنيدم

تا با تو غم و ناله ايام به سر شد
تاريكي شب پر زد و فرداي دگر شد

اي شوكت سرمستي و اي سرو خرامان
در خور نبود با تو سخن از غم هجران
در موسم شادي شود از غصه نه يادي
شايد كه بشويم همه زنگار غم از جان

من نو گل خشكيده تو بخشايش ابري
دور از تو مها نيست مرا وسعت صبري

ديگر نه به دل شور و تمناي بهشت است
بين با تو بهشت دگري ساخته ام من
صد بار شكستم ز قمار دل و اين بار
با شوق شكفتن به تو دل باخته ام من

اي چشم تو صد قصه شيرين به نگاهي
تنها تو مرا شمع به تاريكي راهي

صورت نتوان بست تو را كين همه نوري
در خانه پر محنت دل عيش و سروري
ترسم كه نماني به وفا پاي نبندي
از ما گذري همچو مسافر ز عبوري

اي آنكه كنار تو ز هر غصه برستم
از جور جدائيست كه لرزد دل و دستم!

Wednesday, April 8, 2009

وسوسه ساز

از تو گذشتن؟
فكر جدايي؟
با من پر بسته تو ميل رهايي؟
بي تو نپايم نفسي فرصت آهي
بي تو منم كافر گم گشته به راهي
بي تو نيرزم به خدا بيش ز كاهي
بي تو منم عين پليدي و تباهي
دور ز الطاف خدا در بن چاهي
ياد تو نور است و غرور است و سرور است
بي تو جهان جمله شود جرم و سياهي
عشق تو عيد است و سعيد است و كليد است
بسته شود خود همه درها چو نخواهي
من به تو محتاج
من به تو مومن
بي تو چه ميجويم از اين وادي واهي؟
چشمه چشمم چو به درياي تو پيوست
سيل روان شد ز غمم
بر من بيچاره تنها تو پناهي
ماهي خون خورده دل را نبود طاقت رستن
تنگ بلورين دلت را
اي همه بيداري من
مستي و هوشياري من
اي كه به روزم تو چو خورشيد و به شب چهارده ماهي
اي همه زيبا
مستي رويا
روشني سرخوش فردا
معني هر عشق و تمنا
شوق و نيازم
وسوسه سازم
آه چه ميشد دمي از ناز بكاهي