About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Monday, April 27, 2009

فرمان عشق

ما بین من با دلبرم آه این جدائی از کجاست؟
من بی نهایت عاشق و او بی نهایت بی وفاست
عشق و وفای او و من هر دم یکی بیش است و کم
این شکوه را دارم به دل از یار خود هرجا روم
در جمع و تنها تا به کی یارب وفاداری کنم؟
در خواب غفلت این دل و من چشم بیداری کنم؟
هر دم شکایت ها از او دارم به دل صد آرزو
با او چه سانم بی زبان لالم به وقت گفتگو
کوته زبان شکوه و دست تمنایم دراز
من عاشقی بشکسته دل در پیش او یک سر نیاز
هر دم نگاه عاشقم او را ستایش میکند
چشمان من در چشم او هر لحظه خواهش میکند
تا بی نیاز آید ز من رسوای عالم میشوم
جانبازم و با مرگ تن آزاد از این غم میشوم
تا عشق فرمان میدهد دست شکایت بسته باد
زهرای عاشق هر نفس محتاجیش پیوسته باد

No comments: