About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Saturday, February 1, 2014

محرم دل

منم آن پاكباز يكّه شناس
گرچه عشقم به كس عيان نبود
راز دل گفته ام به محرم دل
حاجت نقل و داستان نبود
ضجّه و ناله، اشك و حسرت و آه
گرچه ميكاهد از جواني و عمر
در گدايي عشق او، ز خدا
چشمم از گريه رو گران نبود
آفتاب رخش طلوع كه كرد
شرق تا غرب دل منّور شد
او كه عيسي دم است و معجزه گر
گر نتابد به جسمْ جان نبود
بس نظرها كه شوخ و تشنه و مست
تير صياد و طعمه دام است
من كه زخمي آن كمانگيرم
نگهم سوي اين و آن نبود
سفري با هزار پيچ و خم است
جاده اي منتهي به شهر فراق
ليك دور از هواي خواستنش
بهر مينو، دگر نشان نبود