About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Thursday, August 16, 2012

greetings!

هزار بوسه ی
منتظر نشسته بر لبانم
سلام که میکنی
یکصدا جواب تواند

و دو صد شب آغوش
وقت خداحافظ تو
تا خود صبح هنوز
تشنه و بی خواب تواند

نگاه که میکنی
حسرت بوسه و بغل
چه زود میمیرند
تو پلک که میزنی
عشق و شعر /امید و جنون
یک به یک به قلب من سرازیرند

Tuesday, July 31, 2012

فرداها

فردا چه نزدیک است ومن روشن ترین میبینمش
خوشبختیم سیبی شده کز شاخه من میچینمش
دل را به هر قیمت که هست دیگر حراجش میکنم
بر خود غم و اندوه را زین پس حرامش میکنم
امشب در این تاریک ها در ظلمت تردید ها
حرف یقین را یافتم از روزن امیدها
امشب بهارم در خزان از گل بهارم گل فشان
با آن دو چشم مست و شوخ میخواهمش تا بیکران
شب قصه اش سر میشود غم از دلم پر میکشد
خورشید بختم عاقبت بر خانه ام سر میکشد
مردم بیاید در برم هر دم کند عاشقترم
روزی بخود آیم که وای دیگر گذشت آب از سرم
دستان او خواهم گرفت از پیچ و خم خواهم گذشت
دیگر طلسم هجر را باوصل او خواهم شکست
گر پرسد از من حاضری در این دو روز زندگی
باشی کنارم هر نفس دستت به دستم بسپری
یارای گفتن نیست تا فریاد آری سر دهم
دل را به پایش افکنم تن را به تسلیمش دهم
تا جان به تن دارم دمی از او نمیمانم جدا
او مرد مرد مردهاست تنها کسم بعد از خدا
شب قصه اش سر میشود غم از دلم پر میکشد
خورشید بختم عاقبت بر خانه ام سر میکشد

Thursday, May 3, 2012

همین بس

همین جا که هستم همین جا که هستی
چه ساکت چه ساده به قلبم نشستی
همین حس بیتابی و بیقراری
که در خلوتم بیصدا نقش بستی
همین دلخوشی های معصوم و نازک
که شوق از قلم میچکد تا سر نوک
همین گونه های تو در سر کشیدن
بر قامت کوه کهپایه بودن
همین هم نوازی باران و اشکم
یکی حجم سیل و یکی ریز و نم نم
همین ترس از این که تو را گم کنم وای
رقیبم بگیرد به کنج دلت جای
همین این صدای تو که خوش طنین است
همه روز وشب زندگی من این است
همین قلب بی تاب همین چشم در آب
اسیر تو بودن /نگاهت ستودن
همین عشق تو عشقی از آسمانها
تو مهر من و ماه من جان جانها
همین راز چشم من و چشم مستت
که چون شمع بینی چکم از دو دستت
همین نام نیکت که آیین من شد
که دل سر سپرد .... دین من شد!
همین عطر اردیبهشت بهاری
همین تو که از باغ گل کم نداری

Monday, April 30, 2012

بوم خیال

تو خیالم تو رو میبینم و دستاتو میگیرم
به نگاه خواستنیت خیره میشم من با تبسم
تو حقیقت وقتی آتیش نگات شعله میگیره
ولی چشمامو میدزدم دست و پامم میکنم گم
تو همونی که یه عمری دیگرون جای تو انگار
قصه مرثیه واری رو واسم خوندن به تکرار
تو همونی که به عاشقت شدن ای آخرین مرد
منو تو این سفر پر ماجرا میکنی وادار
نزدیکم که میرسی پلک زدن میره ز یادم
عشق و امید و بهار و زندگیم دست تو دادم
دور که میشی نفس ثانیه هام حتی میگیره
تیک تیک ساعتم انگار بی صدا جون میده کم کم
امشب انتظار و من معجزه چشمای تو
صد دفعه میکشمت نقاشی رو بوم خیال
از هزار رنگ آرزو رنگ نگات برام بسه
یه نظر نگاه گیرای تو میرزه یه سال
فرداباز میبینمت بازم برات دیوونه میشم
میدونم حس میکنم عاشق تر از غروب پیشم
اسم تو هرچی که باشه بهترین وازه دنیاست
که تا وقت مردنم حک شده رو تموم قلبم
میشه با تو از پشیمونی از عشق دلم رها شه
غیر عشق تو دیگه چی تو دلم میتونه جا شه؟
شب بخیر میگه نگاهم به نگاه مهربونت
اما دل میگه میخواد تا خود صبح پیش تو باشه

Tuesday, April 10, 2012

دختر خورشید

از دست یک شهر آدم گریزانم
چه پر جمعیت است دیار دروغ گویان و دل به درد آوران
پایتختتان پر زرق و برق
وشما در دو رنگی غرق
آباد باد کشور پر مهر تنهاییم
من و من با هم در صلح
ما نخواهیم که آزرده کنیم
دلی از شهر شما چه به مغرب چه ز شرق
منم آن دختر خورشید که چون میتابم
میروم تا افق نور و حقیقت یابم
نیست باکی به دلم کان طرف کوه کجاست؟
آسمان میدود از پی که بگیرد قابم

Tuesday, March 27, 2012

سر سپرده

سالی گذشت و در پی یاری روان منم
از کوی او به کوی تو دامن کشان منم
عمریست آرزوی وصالی به سر مراست
بازیچه دو روزه بر این و آن منم
بازآ مرا در این همه تنهاییم بیاب
تو ناجی و به موج مصیبت روان منم
از من به شهر عشق گرفتی اگر سراغ
آن کو ز هجر این همه رنج عیان منم
از بوسه ای ز لعل لبت دیشبم به خواب
این مرده ای که با تو گرفته است جان منم
چون خفته ای به خاک که از گور بر جهد
پیغمبرم تو!معجزه ات را نشان منم
صد لیلی ار کنار تو مجنون صفت شدند
شیدا ترین فدایی تو این زمان منم
مهر تو بر دلم ز ازل قصه نقش بست
امروز سر سپرده این داستان منم