About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Friday, February 5, 2010

پابند

روزای هفته و ماه
شبای سردوسیاه
مثل چهار فصل خدا
زندگیم در گذره
اما هر دم میبینم
غم عشق تو برام تازه تره
چرا کمرنگ نمیشه
جای عشقت تو دلم تنگ نمیشه
قلبم از سنگ نمیشه؟
نمیدونم چی بگم؟
از غمم با کی بگم؟
اون که عشقو نشناخت
رفت و با رفتنش از دنیا برام ویرونه ساخت؟
من که عاشق شده بودم بی کتاب
حالا بی تو درس بی وفائی تمرین میکنم
میخونم هزار دفعه نمیشه یادش بگیرم
میدونم تو شهر عشق موندنیم تا بمیرم
بسه دیگه خسته دل ای دیوونه
پاتو بند کن تو خونه
تاکجا با پر بشکسته میخوای پر بگیری؟
دیگه سر کن با اسیری
چی بگم؟چی بگم؟
از غمم با کی بگم؟
اون که قلبم رو شکست؟
راه خوشبختیمو بست؟
حس تنهائی که هر لحظه برام تازه تره
چه کنم اون بی وفام از دل من بی خبره
چی بگم؟هرچی بگم
به دلش بی اثره