روزای هفته و ماه
شبای سردوسیاه
مثل چهار فصل خدا
زندگیم در گذره
اما هر دم میبینم
غم عشق تو برام تازه تره
چرا کمرنگ نمیشه
جای عشقت تو دلم تنگ نمیشه
قلبم از سنگ نمیشه؟
نمیدونم چی بگم؟
از غمم با کی بگم؟
اون که عشقو نشناخت
رفت و با رفتنش از دنیا برام ویرونه ساخت؟
من که عاشق شده بودم بی کتاب
حالا بی تو درس بی وفائی تمرین میکنم
میخونم هزار دفعه نمیشه یادش بگیرم
میدونم تو شهر عشق موندنیم تا بمیرم
بسه دیگه خسته دل ای دیوونه
پاتو بند کن تو خونه
تاکجا با پر بشکسته میخوای پر بگیری؟
دیگه سر کن با اسیری
چی بگم؟چی بگم؟
از غمم با کی بگم؟
اون که قلبم رو شکست؟
راه خوشبختیمو بست؟
حس تنهائی که هر لحظه برام تازه تره
چه کنم اون بی وفام از دل من بی خبره
چی بگم؟هرچی بگم
به دلش بی اثره