About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Sunday, August 30, 2009

پایئز

از شهر غمت آخر بار سفرم بستم
دل پر ز شکایت ها خالیست ولی دستم
رفتم که مگر شاید عشقت رود از یادم
شاید که دمی بینم از دست غم آزادم
ره در پی و پائی نیست دل مانده جدا از من
در این شب پر محنت برگشته خدا از من
راهی که طیش کردم آخر به زمینم زد
بر جاده عشقم سد ساخت هزاران درد
افسوس که این ره را فرجام چنین باید
خوش زندگی آن کس راست کین راه نپیماید
افسوس که دنیایم تاریک و پریشان شد
دریای محبت وای بر من همه زندان شد
افسوس که امروزم دیروز دریغم شد
شادی و امیدم رفت من ماندم و دیرم شد
ای کاش بهاران را یک ثانیه میشد دید
از شاخ درختانش گلهای امیدی چید
اما دل من انگار عمریست خزان دیده
دیریست بر آن حتی یک قطره نباریده
تاریکی بی پایان شبهای جنون انگیز
می افکندم از پا بی رحمی این پائیز
افسوس که این ره را فرجام چنین باید
خوش زندگی آن کس راست کین راه نپیماید
1 comment:

Tuesday, August 25, 2009

جهنم

شمارش معکوس
امید رو به زوال
جهنم کابوس
شد این بهشت خیال
دلم چه لرزان است
چو خانه ای بر آب
تمام هستی من
توهمی ز سراب
تمام قصه دل
حدیث مرگ و شکست
دل تو جنس بهار
دل من از این دست
تو آن نسیم خوشی
که جا نمیماند
ز غصه های دلم
غمی نمیداند
من آن شکسته پرم
که مانده از پرواز
به ماتمی شده کوک
به هر عزا زده ساز
شمارش معکوس
تو میروی فردا
از این خمار تو صبح
تنی ست مانده به جا

Loser


already in love,already in need
gave you all I had,all myself indeed
I wonder why this every round a chooser
no dice this round turned out a loser!

how come my gravy,you took but as poison
come to believe:it's impossible to know men!
didn't you buy my love for a penny
a heart breaker must have been to many

so much for a castle,which was made on sand
then I was treated like a one night stand
wouldn't treat her as unworthy as toy
give it a second thought,don't regret it boy!

I'm not hell of a writer,but couldn't you even see?
much more than I said I had deep in me
couldn't you atleast try to love me?
stop looking for someone above me?

in retrospect though ,
I have to let know
the same dream just I were to follow!

if I could make you euphoric,even just for a blink
worth it that I couldn't even sleep a wink!
when I spent the nights just to turn and to toss
to me this was a gain and by no means a loss!

if there's so much to give,well I spend,fair enough
borrowed from the God,then I lend,fair enough
I just can't figure out,why did you break me so?!
it was of no offence,then how did you take me so?!

now that the game is over,
result's zero to ten!
I think it's impossible
ever to know the men!

fairy tale

It was a tale and that of a fairy,
Last night, I think I had rented the heaven!
Ascended the earth to the skies,
One through seven!
Have you ever felt the way I did?
That you were surrounded by euphoria?!
Like diving well deep into an ocean
Of love, fearing no phobia?!
Last night, when I hugged all that elation
Did not care even, if there was a happy ending!
His voice such a miracle to my shattered heart
I could not be pretending!
All sensation of love and joy there is,
It is him from whom you can hire
It’s him the reason enough, to live
It’s him who knows how to inspire!
He’s the hero of my dreams!
The way he talks, to easily mesmerize
Name all the handsome celebrities!
Still I say he wins the first prize!
There’s no way escaping his love,
Just like a moon to wax and to wane
Soon I will be the talk of the town!
With every one calling me insane!
He seems to be an omnipresent
In my world, just like the sun
From him no place to hide,
Of him, there’s no way to run!
All sensation of love and joy there is,
It is him from whom you can hire
It’s him the reason enough, to live
It’s him who knows how to inspire!

When I love him to death,
Why worry to confess?!
He has made the pen and paper reconcile
The one for his love, I would walk a thousand mile!

نشونی

از شقایق وقتی پرسیدم نشونیت

اسم زیباتو تو قصه گفت شنیده

از اقاقی هم سراغت رو گرفتم

به قشنگیت گفت تو باغ گل ندیده

دامن ستاره ها رو هم گرفتم

گفتن از خورشید چشمات نور میگیرن

خود خورشیدم قسم دادم ولی گفت

آسمونیام به دنبالش میگردن

مثل قطره ای به دنبال تو گم شد

وقتی از دریا ازت نشون گرفتم

آسمون گفت از غم ندیدنش من

عمریه ابری شدم بارون میبارم

جلوی آهو رو تو صحرا گرفتم

که چشماش شهره شهره تو قشنگی

گفت که گشتم نصف دنیا رو ندیدم

اون چشائی که تو دنبالش میگردی

رفتم آسمون فرشته ها رو دیدم

گفتن از خوبی تو فقط شنیدن

دیده بودنت اگه میدونم اینو

یکیشون فرشته باقی نمیموندن

مثل من گناه عاشقت بودن رو

نمیدادن به بهشت و ناز و نعمت

عشق پاک تو رو با یک دنیا غصش

نمیبخشیدن به دنیا و قیامت

آدرست اگرچه سر راسته عزیزم

کوچه وفا پلاک مهربونی

رو زمین بیهوده دنبالت میگردم

که تو ساکن بهشت آسمونی

ای که یاد تو بمن نزدیکتر از من

خونه تاریک قلبم از تو روشن

گرچه دوری از من اما خاطراتت

هر نفس همراه با من مثل پیرهن

همه دنیا رو پیت گشتم و گشتم

عاقبت به خونه خدا رسیدم

چشمه نور بود و جشن روشنائی

نور من اونجا نشونی از تو دیدم

از خدا آخر سراغت رو گرفتم

گفت به قلب من نشونی از تو دیده

از کتاب آفرینش من یکی رو

بهر عاشق تو بودن آفریده

Wednesday, August 12, 2009

بی انتها

صفحه بهر نوشتن از تو مرا
گر به پهنای هر دو عالم بود
هرچه دریاست جوهر قلمم
باز اگر داشتم بسی کم بود

امید محال

تو دیگه نیستی و دنیام بی تو تاریکه و سرده
تو دیگه رفتی و قلبم تو که نیستی پر درده
تو دیگه چشمای زیباتو نمیندازی تو چشمام
واسه این هرچی تو دنیا اشکه اونجا خونه کرده
دستم از دست تو دوره
نه واسه خونه قلب تو یکی راه عبوره
تو دیگه رفتی و دنیام واسه من سردی گوره
بی تو و گرمی عشقت حالا قلبم بیقراره
آسمون دل سیاه ست نمیدرخشی تو ستاره
اومدی چه بی صدا با یک نگاه دلم رو بردی
حالا که رفتی دیگه دل من هیچ کس رو نداره
آره تو پر زدی و
دل من تا عاقبت تو دام خواستنت اسیره
میترسم همین روزا تو درد تنهائیش بمیره
کاش دلم انقدر پریشونت نبود
واسه پشیمونی افسوس هزار بار دیگه دیره
دیگه دیره دیگه دیره زهرا دور از تو میمیره
گل سرخم دیگه رفتی
بی تو این دلم کویره
سیل اشکام اشک چشمام میباره رو خاک قلبم
بی تو اما ریشه هیچ گلی تو قلبم نمیگیره
دیگه باید به غم ندیدن تو خو کنم
دیدن تو رو به خوابم باشه آرزو کنم
رفتی و من حالا روز و شب میپرسم از خودم
که چرا یه بار به سیری اون چشاتو ندیدم
خداحافظت باشه ای عشق و امید محال
بی تو هر لحظه بیچاره دلم مثل یه سال
از کتاب حافظ هزار و یک صفحه عمر
باتو بودنم به شیرینی و کوتاهی فال

Wednesday, August 5, 2009

به خیالم


به خیالم تو آخری بودی
راه بن بست را دری بودی
خسته پا بودم ار پرم بودی
ای دروغ عین باورم بودی
به خیالم تو با دلم یک رنگ
که دلت هم جدا از این دل تنگ
زخم کاری زدی ولی از پشت
رو شد آن دست و باز شد آن مشت
یاد داری که قرص ماه شبم
صورت ماه توست میگفتم
رفتی ومن دگر جدا از تو
ماه را هم چه زشت میبینم
باورم بود دوستم داری
غافل از این که بس ستم کاری
داس بی رحمی و ز ریشه کنی
گل که امروز خود تو میکاری
غنچه خشک دل که پرپر شد
شب به اندوه و گریه ام سر شد
بیوفایئ دورنگی حرف دروغ
توشه راه و حرف آخر شد
به خیالم تو آخری بودی
تکیه دادم به سایه ات ای مرد
سیل این عشق پر فریب اما
جنگل باورم بیابان کرد

ابدی

پایان بی آغاز را تجربه نتوان کرد
با تو شاید آغاز بی پایان
ابدیت را به تصویر بنشاند
با تو شاید رسم پایان نیست باید
با تو باید هجر هم دیری نپاید

صبور

دریا خروشان و پر تلاطم بودو
ساحل امن و آرام
این رازی بود که آن دو را تا ابد کنار هم نگاه داشت
آن دم که موج های بیقرار دریا
سر به ساحل میکوبید
آغوش باز ساحل در برش میکشیدو
لحظه دیگر که میل رفتن میکرد
بی مهابا گرچه دلش نمیخواست
میرهاند
عاشقت بودم و دیوانه شدم با غم یادت
هجر دردم شده درمان چه به جز خواب وصالت
تب به لب دارم و بسته ست به لبهای تو بندش
تلخ بس کامم و در بند گریبان تو قندش