About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Thursday, May 3, 2012

همین بس

همین جا که هستم همین جا که هستی
چه ساکت چه ساده به قلبم نشستی
همین حس بیتابی و بیقراری
که در خلوتم بیصدا نقش بستی
همین دلخوشی های معصوم و نازک
که شوق از قلم میچکد تا سر نوک
همین گونه های تو در سر کشیدن
بر قامت کوه کهپایه بودن
همین هم نوازی باران و اشکم
یکی حجم سیل و یکی ریز و نم نم
همین ترس از این که تو را گم کنم وای
رقیبم بگیرد به کنج دلت جای
همین این صدای تو که خوش طنین است
همه روز وشب زندگی من این است
همین قلب بی تاب همین چشم در آب
اسیر تو بودن /نگاهت ستودن
همین عشق تو عشقی از آسمانها
تو مهر من و ماه من جان جانها
همین راز چشم من و چشم مستت
که چون شمع بینی چکم از دو دستت
همین نام نیکت که آیین من شد
که دل سر سپرد .... دین من شد!
همین عطر اردیبهشت بهاری
همین تو که از باغ گل کم نداری