About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Thursday, March 21, 2013

احتیاج

من از تو سهم دارم
به قدر عشق پاكي
كه از تو در دلم هست
به قدر آرزو، نه
به قدر اشكهايم
من از تو سهم دارم
به حد اين نيازم
كه باختم تمامه
من و منيتم را
مني كه پاكبازم
نفس چو باشد از تو
به حد زنده ماندن
نياز دم به دم، دم
من از تو سهم دارم
درد مدام و مرهم
زخم عميق و درمان
خاك به نور خورشيد
چشمه به ابر و باران
من به تو نازنينم
تو را نياز دارم
دل نتوانم هرگز
از عشق تو باز دارم
ماه مني و بي تو
زندگيم سياه است
بي تو غريب و زارم
من از تو سهم دارم



Thursday, March 14, 2013

imperfect modals!

If I had time in my favour,
Faith, only if, could see my side!
With you, I'd be on cloud nine
You could have been mine
could have been mine

Had I been told where to look for you
I'd aim by hook or crook for you!
With my heart worn on my sleeve
I would fight for you
Feel no fright for you!

My head, if tangled in a noose
My days, if numbered,waiting in a death row
To giving up, I'd still say no!

You my chalice of sweet red wine
Who would resist, who could decline
In your arms, I would always feel
Euphoric, celestial and divine

My silver lining, rain or shine!
You should have been mine!
should have been mine!

so maGnetic

On your eyes is all the blame!
Those two magnetic emerald
Like a dandelion blown away
Here to auspiciously herald!

Of a promising spring
Winter birds unseasonably sing!

It all looks so tangibly real!
Though I know I'm dreaming! Alas!
I just can't help how I feel
You're almost too good to pass!

Like the sun's rays to keep me alive
Deep into my heart, you dive!

On your eyes is all the blame
Those two mesmorizing aflame!

starry night


سيل اشكم التماسي ساكت و

اعترافي ساده كه 'قلب من او را دوست دارد'

وحشت از روزي كه او بر اين دو راهي

دست سردم را به تنهايي سپارد

چشم مستت با نگاهي

ترس از من ميربايد

از تو تا هست اين اشارت

دل به دنبال تو تا هر ناكجاي قصه آيد

گر تو پاي اين سفر باشي

هراس از مقصدم نيست

تا رسيدن گرچه ره بسيار

هرگز بيم عمري رفتنم نيست

با تو پايان را نينديشم كه از تو

من به آغازي دگر بار سفر بستم دوباره

اي كه شعر چشم مستت

خوبتر از هر غزل هر چهار پاره

اي كنارت عين بايد شك و شايد

ساكن جاويد كوچك شهر اين دل

تا تو هستي عشق، خوشبختي، خدا

هر سه در نزديكيم دارند منزل


سیب سرخ

قصه ای آشنا و تکراریست
سیب سرخ و شماتت حوا
آن گناهی که جان همی کاهیم
روز و شب از پی تقاسش ما
آسمانی سرشتمان افسوس
از فریبی سیاه و باطل شد
وسوسه پای در میان چوگذاشت
روح آزاد پای در گل شد
اشتباهی تباهمان کرد و
از خطایی شدیم اهل زمین
ایزد از ما بهشت باز ستاند
دل حوا چو گشت دشمن دین
*****************
هوس سیب سرخ از لب تو
نفروشم به تاج و تخت بهشت
من حوا ببین در آغوشت
لخت میپوشم از نو رخت بهشت
آخرین آدم از دیار امید
ساکن شهر نور و خورشیدی
تکه ای سیب سرخ ما را بس
که ز باغ محبتت چیدی
یک بغل از بهار مال من است
بوسه چون بر لبم تو میباری
یک وجب از بهشت موعود است
آنچه بر روی صورتت داری