About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Thursday, September 2, 2010

از همیشه تا هنوز

نه اینکه پوچ و بی رگم
نه اینکه درد درد نیست
حدیث زخم خوردنم بخوان ز چشم خسته ام
دل است و سنگ سرد نیست
حکایتیست بس کهن
شکست های سینه سوز
خراش های بس عمیق
نه اینکه سست و ساکتم
نه اینکه غم عذاب نیست
فراق:درد جان گداز
که مرگ آتشش به دست آب نیست
همیشه زهر هجر گرچه تلخ و تند
نگشته تیغ تیز کند
دریغ از دل ای دریغ
به عشق میتپد هنوز
به تازیانه خو گرفت
به خون خود وضو گرفت
هزار بار توبه کرد و باز هم شراب عاشقی ز سر سبو گرفت

کوچ

"به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم"
که نتی دگر جز آه و گله خیزد از نوایم
به هر آن کجا که باشد همه عشق سرزمینم
تو و دوستی خدا را همه اصول دینم
به امید همدلی شوق سفر به مرده جانم
که دلم شکست صد بار به سنگ همزبانم
به هر آن کجا که کاشانه ندارد اشک و اندوه
که بسی شکسته تر بود به جای من اگر کوه
ز دیار خود گریزان نه من آن گذر نسیمم
همه گرد باد خشمم ز گریز نیست بیمم
ز نگاه مردمانی به تنم همیشه درگیر
ز دل جماعتی بس ز حدیث عاشقی سیر
من از این کویر وحشت ز پی نشان مینو
چو صبا سرک کشم مست ز هر گذر به هر سو
چه خوش است یاد گیرم ز شکوفه ها و باران
که نمی دهند پاسخ به سلام گرگ یاران

با الهام از شعر محمدرضا شفیعی کدکنی