About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Thursday, September 2, 2010

از همیشه تا هنوز

نه اینکه پوچ و بی رگم
نه اینکه درد درد نیست
حدیث زخم خوردنم بخوان ز چشم خسته ام
دل است و سنگ سرد نیست
حکایتیست بس کهن
شکست های سینه سوز
خراش های بس عمیق
نه اینکه سست و ساکتم
نه اینکه غم عذاب نیست
فراق:درد جان گداز
که مرگ آتشش به دست آب نیست
همیشه زهر هجر گرچه تلخ و تند
نگشته تیغ تیز کند
دریغ از دل ای دریغ
به عشق میتپد هنوز
به تازیانه خو گرفت
به خون خود وضو گرفت
هزار بار توبه کرد و باز هم شراب عاشقی ز سر سبو گرفت

No comments: