نه اینکه پوچ و بی رگم
نه اینکه درد درد نیست
حدیث زخم خوردنم بخوان ز چشم خسته ام
دل است و سنگ سرد نیست
حکایتیست بس کهن
شکست های سینه سوز
خراش های بس عمیق
نه اینکه سست و ساکتم
نه اینکه غم عذاب نیست
فراق:درد جان گداز
که مرگ آتشش به دست آب نیست
همیشه زهر هجر گرچه تلخ و تند
نگشته تیغ تیز کند
دریغ از دل ای دریغ
به عشق میتپد هنوز
به تازیانه خو گرفت
به خون خود وضو گرفت
هزار بار توبه کرد و باز هم شراب عاشقی ز سر سبو گرفت
No comments:
Post a Comment