About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Wednesday, August 12, 2009

امید محال

تو دیگه نیستی و دنیام بی تو تاریکه و سرده
تو دیگه رفتی و قلبم تو که نیستی پر درده
تو دیگه چشمای زیباتو نمیندازی تو چشمام
واسه این هرچی تو دنیا اشکه اونجا خونه کرده
دستم از دست تو دوره
نه واسه خونه قلب تو یکی راه عبوره
تو دیگه رفتی و دنیام واسه من سردی گوره
بی تو و گرمی عشقت حالا قلبم بیقراره
آسمون دل سیاه ست نمیدرخشی تو ستاره
اومدی چه بی صدا با یک نگاه دلم رو بردی
حالا که رفتی دیگه دل من هیچ کس رو نداره
آره تو پر زدی و
دل من تا عاقبت تو دام خواستنت اسیره
میترسم همین روزا تو درد تنهائیش بمیره
کاش دلم انقدر پریشونت نبود
واسه پشیمونی افسوس هزار بار دیگه دیره
دیگه دیره دیگه دیره زهرا دور از تو میمیره
گل سرخم دیگه رفتی
بی تو این دلم کویره
سیل اشکام اشک چشمام میباره رو خاک قلبم
بی تو اما ریشه هیچ گلی تو قلبم نمیگیره
دیگه باید به غم ندیدن تو خو کنم
دیدن تو رو به خوابم باشه آرزو کنم
رفتی و من حالا روز و شب میپرسم از خودم
که چرا یه بار به سیری اون چشاتو ندیدم
خداحافظت باشه ای عشق و امید محال
بی تو هر لحظه بیچاره دلم مثل یه سال
از کتاب حافظ هزار و یک صفحه عمر
باتو بودنم به شیرینی و کوتاهی فال

No comments: