از دست یک شهر آدم گریزانم
چه پر جمعیت است دیار دروغ گویان و دل به درد آوران
پایتختتان پر زرق و برق
وشما در دو رنگی غرق
آباد باد کشور پر مهر تنهاییم
من و من با هم در صلح
ما نخواهیم که آزرده کنیم
دلی از شهر شما چه به مغرب چه ز شرق
منم آن دختر خورشید که چون میتابم
میروم تا افق نور و حقیقت یابم
نیست باکی به دلم کان طرف کوه کجاست؟
آسمان میدود از پی که بگیرد قابم
No comments:
Post a Comment