ای دل خوشا به حال تو کز کوی این دیار
ریزد سبد سبد گل خوش عطر نو بهار
امشب بشوی بار غم از چهره ات به شوق
زیرا که آمد از سفرش آن یگانه یار
میبارد آسمان و زمین جان گرفته است
ای دل تو نیز شادی و شور و شرر ببار
سر را به سجده خم کن و یارب سپاس گو
کز لطف و رحمتش گره ات باز شد ز کار
یادی کن از گذشته که بی او شبانه روز
بگذشت هر دمش به غم و رنج و انتظار
شب ها که با خدا به مناجات میروی
با اشک و التماس دعائی چنین بر آر
ای کاش ناب لحظه دیدار سر رسد
در پای یار جان بدهم مست و بیقرار
از عشق آن صنم همه هستی فنا کنم
تا ذره ای ز عشق منش گردد آشکار
دانم که آرزوست برای تو ماندنش
اما دلا چگونه گلی در کنار خار؟
از هجر او چو تشنه کویری دلم شکست
برگشت و شد دوباره کویرم شکوفه زار
No comments:
Post a Comment