من نو گل نشكفته به گلزار اميدم
نا گشته شكوفا به خزان ارچه رسيدم
جز
ناله خاشاك و پريشاني هر برگ
دور از تو در اين عمر نه ديدم نه شنيدم
تا
با تو غم و ناله ايام به سر شد
تاريكي شب پر زد و فرداي دگر شد
اي
شوكت سرمستي و اي سرو خرامان
در خور نبود با تو سخن از غم هجران
در موسم
شادي شود از غصه نه يادي
شايد كه بشويم همه زنگار غم از جان
من نو
گل خشكيده تو بخشايش ابري
دور از تو مها نيست مرا وسعت صبري
ديگر
نه به دل شور و تمناي بهشت است
بين با تو بهشت دگري ساخته ام من
صد بار
شكستم ز قمار دل و اين بار
با شوق شكفتن به تو دل باخته ام من
اي
چشم تو صد قصه شيرين به نگاهي
تنها تو مرا شمع به تاريكي راهي
صورت
نتوان بست تو را كين همه نوري
در خانه پر محنت دل عيش و سروري
ترسم كه
نماني به وفا پاي نبندي
از ما گذري همچو مسافر ز عبوري
اي آنكه
كنار تو ز هر غصه برستم
از جور جدائيست كه لرزد دل و دستم!
No comments:
Post a Comment