About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Sunday, April 19, 2009

گوهر ناب

دختری ساده ام و هیچ فراوانم نیست
نعمت رو و بر و خوشگلی و عشوه و ناز
هرچه در دل به زبان عین همانم جاریست
نگهم عاجز از آن است که پوشد سر راز
پیشه ام عاشقی و آه بساطم باشد
بس به امید وصالی همه را دل بستم
با نگاهم چه بسا مهر گدائی کردم
ای دریغ آنکه درم یابد و گیرد دستم
دختری عاشقم و در پی معشوق روان
از غم دوری او بین چه به لب آمده جان
عشق کالای مرا لیک خریداری نیست
گرچه بر چوب حراج است و فروشم ارزان
اصل خود را به بدل هیچ نمی آرایم
این جماعت همه احساس بدل میخواهند
گوهر ناب دلم گرچه ندارد خواهان
اصل اصل است و بر این اصل بود ارزشمند
من به بی رنگی این عشق عجب میبالم
نگذارم احدی عشق مرا رنگ زند
نتوانی که کنی رنگ به رنگم حتی
دل اگر در غم تنهائی خود زنگ زند

2 comments:

NeginBasiri said...

زهرا جون خیلی قشنگ بود....لذت بردم از خوندنش
نگین

Saharnaz said...

عزییییییزم...چقدر قشنگ و تاثیرگذار بود ..." نتوانی کنی رنگ به رنگم حتی / دل اگر در غم تنهایی خود زنگ زند" :(((