دیر زمانیست که این خسته دل
قصه امید رها کرده است
عاشق سرگشته آشفته حال
جان به لب از دست غم آورده است
دیر زمانیست که بی روی او
محو خیالات خوش او شدم
آه که با من غم عشقش چه کرد
سحر نگاهی زد وجادو شدم
روز و شبانی ست که تنهاترم
تشنه و تنها چو کویری به خاک
هر نفس این بار گنه بیشتر
چیست گنه؟باور یک عشق پاک
دیر غریبیست غریبم غریب
از همه کس نیست یکی آشنا
چون به سر آرم همه عمرم در این
ساکت و ماتم زده غربت سرا
با من دیوانه شوریده دل
کاش تو یک لحظه وفا داشتی
کاش میان همه سرگشتگان
گوشه چشمی تو به ما داشتی
کاش که این جان به لب آمده
در طلبت از قفسش پر کشد
کاش که کابوس جدائی ز تو
میرد و این غصه به آخر رسد
من نفروشم تو به دنیای خود
پس ندهم عشق تو جای بهشت
عشق تو دنیا و بهشت من است
عشق تو تقدیر من و سرنوشت
زندگی و مرگ بر عاشقان
چون سفری سخت و ملال آور است
عاشق سرگشته و آشفته را
جلوه عشق است که در باور است
1 comment:
Hello Zahra,
this is sassan marcus; you came to my home at vali asr with Mani my friend.
I checked your blog, its interesting, but I did not get whats about.
take care
sassan ali marcus andrew
Post a Comment