هر لحظه که بی تو این زمان میگذرد
در حسرت دیدن تو سال است مرا
رویای دوباره دیدنت ماه دلم
زیباست بسی و بس محال است مرا
هر دم که گذشت و بئ تو عمرم طئ شد
افسوس چه اشتباه و بیهوده گذشت
دور از تو همه امید فردای دگر
صد بار دلم ز سنگ هر غصه شکست
اما همه هستیم به نام تو قسم
بر این دل مبتلا و رام تو قسم
بر جام شراب آن دو چشم سیه و
مستی مدام آن نگاه تو قسم
یک لحظه جدا ز یاد عشقت نگذشت
عمری دل من به شور عشق تو تپید
یک دم ز غمت رها نبودم هرگز
در ظلمت هر غروب و هر صبح سپید
روی تو ز من دور و غمت هم نفسم
من با غم عاشقانه ات شادترین
من در قفس عشق غریبانه تو
با این پر و بال بسته آزادترین
خورشید نگاه تو چه دور است و هنوز
در آتش سوزان غمت میسوزم
دیدار تو آرزوی این چشم ترم
بر راه عبور تو نظر میدوزم
با من تو بمان همیشه با من تو بمان
ای دورتر از آبی آرام بلند
درگاه تو تنها در باز است مرا
دیگر تو در امید بر خسته مبند
کی خاطره قشنگ باران و بهار
از خاطر این درخت خشکیده رود؟
در حسرت دیدن تو فریاد کشم:
از دل نرود هر آنکه از دیده رود
No comments:
Post a Comment