About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Monday, April 27, 2009

یاد تو

هر لحظه که بی تو این زمان میگذرد
در حسرت دیدن تو سال است مرا
رویای دوباره دیدنت ماه دلم
زیباست بسی و بس محال است مرا
هر دم که گذشت و بئ تو عمرم طئ شد
افسوس چه اشتباه و بیهوده گذشت
دور از تو همه امید فردای دگر
صد بار دلم ز سنگ هر غصه شکست
اما همه هستیم به نام تو قسم
بر این دل مبتلا و رام تو قسم
بر جام شراب آن دو چشم سیه و
مستی مدام آن نگاه تو قسم
یک لحظه جدا ز یاد عشقت نگذشت
عمری دل من به شور عشق تو تپید
یک دم ز غمت رها نبودم هرگز
در ظلمت هر غروب و هر صبح سپید
روی تو ز من دور و غمت هم نفسم
من با غم عاشقانه ات شادترین
من در قفس عشق غریبانه تو
با این پر و بال بسته آزادترین
خورشید نگاه تو چه دور است و هنوز
در آتش سوزان غمت میسوزم
دیدار تو آرزوی این چشم ترم
بر راه عبور تو نظر میدوزم
با من تو بمان همیشه با من تو بمان
ای دورتر از آبی آرام بلند
درگاه تو تنها در باز است مرا
دیگر تو در امید بر خسته مبند
کی خاطره قشنگ باران و بهار
از خاطر این درخت خشکیده رود؟
در حسرت دیدن تو فریاد کشم:
از دل نرود هر آنکه از دیده رود

No comments: