About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Monday, April 27, 2009

ناله های نیمه شب

دور خورشید تا میگرده این زمین
گرد چشمای تو پروانه میشم
لیلی از قصه ها خط میخوره و
شهر عاشقا رو افسانه میشم
تا بسازی تو با این دیوونه دل
کاه گل سقف و دیوار خونتم
پر کشیدنت نمی ترسونتم
هم نفس من خود آشیونتم
انتظار مهمون نا خونده دل
پیش صبرم دیگه سنگم میشه آب
سد بین ما رو سیل گریه هام
وقتی از جا بکنه میشه خراب
لشکر غصه که از پا در بیاد
دفتر مرثیه ها که بسته شه
چاره ای نداره این طلسم هجر
وقتی برگردی باید شکسته شه
تخت آرزومو شاهزاده میشم
بازی عشقو با جفت شیش میبرم
لذت یک لحظه بودن با تو رو
به تمام عمر شیرین میخرم
عطر آغوشتو میپرستمو
دست گرمت رو تو دستام میگیرم
تا لبات شوق لبامو حس کنه
جون به لب میشم هزار بار میمیرم
نکنه دوستت دارم گفتن من
بی خبر به گوش دیوار برسه
خونه خونه شهر به شهر تا آسمون
این حدیث عشق به تکرار برسه
آئینه با این دل پاک و روشنش
به غباری از غم عادت میکنه
به من و بلندی بخت سپید
گوشه دلش حسادت میکنه

کوچه تر شد از زلال آسمون
پنجره پاکی بارون رو چشید
کلبه آرزوهامو آب گرفت
عمر کوتاه یک رویا سر رسید
ناگزیر و گیج و گنگ از خواب ناز
من با لالائی بارون پریدم
شب و تنهائی هجوم غصه ها
باز به کابوس جدائی رسیدم
پا به پای بارون یک نفس
چشم خونم اشک حسرت میبارید
کاش میشد که بسته میموند تا ابد
ماه صورتت رو عمری خواب میدید
ساعت تلخ طلوع انتظار
به فراموشی اگر نباختمت
بین اشک و ناله های نیمه شب
ای خدای دومم شناختمت

No comments: