فكر جدايي؟
با من پر بسته تو ميل رهايي؟
بي تو نپايم نفسي فرصت آهي
بي تو منم كافر گم گشته به راهي
بي تو نيرزم به خدا بيش ز كاهي
بي تو منم عين پليدي و تباهي
دور ز الطاف خدا در بن چاهي
ياد تو نور است و غرور است و سرور است
بي تو جهان جمله شود جرم و سياهي
عشق تو عيد است و سعيد است و كليد است
بسته شود خود همه درها چو نخواهي
من به تو محتاج
من به تو مومن
بي تو چه ميجويم از اين وادي واهي؟
چشمه چشمم چو به درياي تو پيوست
سيل روان شد ز غمم
بر من بيچاره تنها تو پناهي
ماهي خون خورده دل را نبود طاقت رستن
تنگ بلورين دلت را
اي همه بيداري من
مستي و هوشياري من
اي كه به روزم تو چو خورشيد و به شب چهارده ماهي
اي همه زيبا
مستي رويا
روشني سرخوش فردا
معني هر عشق و تمنا
شوق و نيازم
وسوسه سازم
آه چه ميشد دمي از ناز بكاهي
No comments:
Post a Comment