About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Tuesday, April 21, 2009

ميكده

تا بریدی تو ز من مهر و وفا
همدم باده و پیمانه شدم
گفتم این می غم عشقم ببرد
غم دو چندان شد و دیوانه شدم
رفتی و با تو بهاران هم رفت
دست پائیز گل از شاخم چید
رفتی و بی تو چه شبهای بلند
تا سحر اشک دو چشمم بارید
یاد آن شب که تمنای دلم
شد کبوتر لب بام تو نشست
یاد آن لحظه که با عشق و امید
هستیش را به دو چشمان تو بست
از پس پنجره هر شب پیداست
عطر یادش همه جا بگرفته
باورم نیست که آرام دلم
ترک من گفته از اینجا رفته
رفتی و من همه جا از همه کس
عشق گم گشته خود میجویم
همه شب از پس این پنجره ها
از خدا با تو سخن میگویم
سوی میخانه شدم تا که مگر
یاد عشق تو فراموش کنم
دیدم عشقت همه جانم سوزاند
شعله اش را به چه خاموش کنم؟
من نشان ره چشمان تو را
از گل و لاله و سوسن گیرم
نیمه شب خسته در این میکده ها
سرخوشان را همه دامن گیرم
درد من دوری و درمانم اوست
می دوا نیست مرا چاره دهید
خبری از بر یارم آرید
مرهمی بر دل آواره نهید

No comments: