About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Monday, September 14, 2009

رسوا

زوزه خشک باد پائیزی
پچ پچ جیر جیرکان آستانه شب
خش خش بی قرار برگ درخت
قصه ای مبهم و پریشان است
چون نویسنده از قلم رانده
حرف فریاد در گلو مانده
برده ای بسته پای در زنجیر
سر به دار از نفس کشیدن سیر
مرد آزاده ای به زندان است
راز شب صد هزار راز نهفت
کس نداند در این سیاهی ها
آسمان زیر لب به ماه چه گفت
چشم من بین که لال و لب بسته
این میان صد هزار فریاد است
رهگذر یک نظر به مردم مست
حرف های نوشته بر جامم
خط به خط صفحه صفحه میخواند
عاشقم عاشق تو تا خود صبح
فارغ از اخم مردهای حسود
با غم یادت ای همیشه زلال
شعر جاری به کاغذم چون رود
جیر جیرک به شاخه پنهان هم
قصه ام آشکار میداند

1 comment:

shahrokh said...

چقدر زيبا و لطيف
فوق العاده است
ممنون

شاهرخ