About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Tuesday, December 22, 2009

مرثیه خون

دیگه باورم شده تو یار قلبم نمیشی
اما این دل هنوزم انگاری باور نداره
نمیخواد بعد یه عمر حسرت و رنج و انتظار
هنوزم عشقی که داشت رو پشت سر جا بذاره
شبا وقتی آسمون مثل چشام غم میگیره
من و دل با هم دیگه مرثیه خونیم به خدا
دل میگه میخوام به یادش زندگیمو سر کنم
میمیرم اگه بشم حتی یه دم ازش جدا
من میگم دیوونه دل بسه دیگه ببین چطور
گلای باغ جوونیم همه پزمرده شدن
چند روزه کبوترای خونه هم از غم من
شعر و آواز نمیخونن دیگه دل مرده شدن
نمیبینی چجوری قصه تلخ انتظار
عمر شیرین منو مثال آتیشی سوزوند
چهره شاد و پر از عشق و امید و شوقمو
تل خاکستری از غصه و دلتنگی پوشوند
نمیگی وقتی که یار با تو و من وفا نکرد
پس چرا ما همیشه به انتظارش بمونیم
دل تنها به خدا دنیا دو روزه میگذره
بیا تا نرفته باقیش دیگه قدرش بدونیم
وقتی شب به نیمه های عمر قصش میرسه
تو سکوت پرپر خاطره های بی کسی
میبینم باز اشک چشمام شده دریای غمو
من به یاد یار بی وفام هنوز هر نفسی
این دل شکسته از این همه رنج روزگار
میتپه چه بیقرار و میگه عاشقم هنوز
ستاره چشمک زنون تو آسمون بهم میگه
بازم ای عاشق بیچاره تو غصه هات بسوز

No comments: