زین پس این دل دور میدارم ز عشق
تا نبیند بیش از این آزار و درد
به همین باشد جدا از عشق و یار
او بماند تا ابد آرام و سرد
سهمم از عاشق شدن آخر چه بود؟
عشق با قلبم چه بازیها که کرد
جز شکست و حسرت و فریاد و آه
قسمتم آخر چه بود از این نبرد؟
عشق تا اوج تباهم برده است
هستیم را باختم در راه عشق
تا بیابم عشق را در هستیم
در کتاب زندگی پنداشتم
گر نباشد نام او من هم نیم
سر به پایم گم شد اندر نام عشق
بردم از خاطر که بودم یا کیم
جرعه ای از می ننوشیدم که بود
عشق تنها مایه سرمستیم
روز و شب دل باده خون خورده است
وای بر من دیر فهمیدم چرا
عشق تنها دشمن جان من است
باعث رنج است و آزار و بلا
دزد عقل است این که مهمان من است
آرزوهایم همه بر آب شد
گفتم او امید پنهان من است
عین بهتان بود و من خوردم فریب
اشتباهم شد که ایمان من است
باغ دل از سیل غم پزمرده است
خانمان سوز آتش است این درد عشق
گرد خاکستر نشاندم بی صدا
این دل تنها چه روزش آمده؟
درد بی درمان نمیگیرد شفا
من که با خود آرزوها داشتم
عاقبت این شد سرانجامم چرا؟
زندگی را این چنین تاریک و سرد
تاب طی کردن نباشد ائ خدا
من نپایم بی دل و دل مرده است
1 comment:
این هم خیلی دوست داشتم
Post a Comment