باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار
مانده ست
فریدون مشیری
لب از سخن ميبندمو باور نكن
اين لب پر از حلوا و شهد و قند نيست
چشم از تو ميبندم ولي شيداي تو
آن زن كه از چشمان تو دل كند نيست
اي كاش ميديدي خيالم سوي توست
بي ميلي و دستم به جايي بند نيست
اقرار دل شايد به دل بنشيندت
باور كني لاف و گزاف و پند نيست
No comments:
Post a Comment