ناجی هر شعر من راه نجاتی فرست
زائر لب تشنه را آب حیاتی فرست
پادشه ملک عشق ای بت مسکین نواز
حال گدا را ببین خرده زکاتی فرست
من ز طلب خسته و زنده تو بر این جفا
جان بده ای جان مرا ورنه مماتی فرست
چشم تو صد نور ماه من همه تاریک راه
یک شب از آن نور خوش بر ظلماتی فرست
دشت دلم چون کویر از غم هجرت شکست
بارش رحمت توئی پس برکاتی فرست
این تن و این جان تو را جمله به تسلیم شد
سر به تو بسپرده ام بس صلواتی فرست
No comments:
Post a Comment