صفحه به صفحه خط به خط
قصمو صد بار میخونم
تو حکمت کار خدا
هر دفعه بیشتر میمونم
ای تو عزیزترین کسم
از همه دنیا تو بسم
پس چرا هرچی میدوام
به سایتم نمیرسم
تو روشنی چشمه نور
از شهر من یه دنیا دور
نورت گرفته چشمامو
نمیبینم راه عبور
رقصیدنم با ساز تو
انگار نداره آخری
تا ته رویاهام میرم
حتی تو اوج بی پری
از همه کس خسته شدم
عشق تو تکراری نشد
هرچی جفا کردی دلم
راضی به بیزاری نشد
با هر نگات دیوونه تر
رو دست مجنون تا زدم
شدم فدائی چشات
قید دل و جون تا زدم
تو خواستنی ترین من
عشقت برام یه معجزه
کاش میدنستی بد جوری
دل پیش چشمات عاجزه
من و شب و ستاره ها
فردا واسم هرچی باشه
سد سبد خورشید عشق
نور روی سقفم میپاشه
تا تو بیای به یاد تو
لحظه هامو رنگ میزنم
حدیث آزادی توئی
مونده توقافیم منم
قلم يگانه ناجي لحظاتي است كه زمان بي رحمانه به دست فراموشي ميسپارد The pen is the sole saviour of the moments a clock ruthlessly ticks away!
About Me

- Zamin
- باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری
Thursday, October 28, 2010
chasm
Now that the floor’s all yours lady,
Try to dance with him beautifully
Don’t forget for each moment of your joy
God’s made a compromise to devastate me
So try to be nice, thankful and happy
For I was a sacrifice, watching you graciously
Now that the floor’s all yours lady
Try to make my man the luckiest in history
Try to dance with him beautifully
Don’t forget for each moment of your joy
God’s made a compromise to devastate me
So try to be nice, thankful and happy
For I was a sacrifice, watching you graciously
Now that the floor’s all yours lady
Try to make my man the luckiest in history
سر سپرده
ناجی هر شعر من راه نجاتی فرست
زائر لب تشنه را آب حیاتی فرست
پادشه ملک عشق ای بت مسکین نواز
حال گدا را ببین خرده زکاتی فرست
من ز طلب خسته و زنده تو بر این جفا
جان بده ای جان مرا ورنه مماتی فرست
چشم تو صد نور ماه من همه تاریک راه
یک شب از آن نور خوش بر ظلماتی فرست
دشت دلم چون کویر از غم هجرت شکست
بارش رحمت توئی پس برکاتی فرست
این تن و این جان تو را جمله به تسلیم شد
سر به تو بسپرده ام بس صلواتی فرست
زائر لب تشنه را آب حیاتی فرست
پادشه ملک عشق ای بت مسکین نواز
حال گدا را ببین خرده زکاتی فرست
من ز طلب خسته و زنده تو بر این جفا
جان بده ای جان مرا ورنه مماتی فرست
چشم تو صد نور ماه من همه تاریک راه
یک شب از آن نور خوش بر ظلماتی فرست
دشت دلم چون کویر از غم هجرت شکست
بارش رحمت توئی پس برکاتی فرست
این تن و این جان تو را جمله به تسلیم شد
سر به تو بسپرده ام بس صلواتی فرست
Wednesday, October 27, 2010
باغبون
گفتی پائیز که بیاد
با خودش قشنگی همراه میاره
با خودم فکر کردم اما
واسه من همیشه پائیز
از زمین و آسمون غم میباره
شاید امسال بشه با تو باز بهاری موند تو پائیز
تو که با دستای پر سخاوتت
من سرما زده رو دوباره پیوند زدی
تا شکفتنم رو دیدی
به من عاشقونه لبخند زدی
وقتی تو هجوم غصه ها من از ساقه شکستم
باغبونم تو شدی و از نو تو باغچه نشستم
تو باشی هوای ابری
دل گرفتن که نداره
تا میتابی مثل خورشید
میدرخشی چون ستاره
با تو شاید بتونم
ترس پائیزیمو بسپرم به باد
گمشده شادیمو پیدا کنم و
دیگه فصل خشکیدن یادم نیاد
میشه با تو حتی تو پائیز سرد
عاشق شد و جوونه زد
قلم و کاغذو آشتی داد
یه عمر حرفای عاشقونه زد
با خودش قشنگی همراه میاره
با خودم فکر کردم اما
واسه من همیشه پائیز
از زمین و آسمون غم میباره
شاید امسال بشه با تو باز بهاری موند تو پائیز
تو که با دستای پر سخاوتت
من سرما زده رو دوباره پیوند زدی
تا شکفتنم رو دیدی
به من عاشقونه لبخند زدی
وقتی تو هجوم غصه ها من از ساقه شکستم
باغبونم تو شدی و از نو تو باغچه نشستم
تو باشی هوای ابری
دل گرفتن که نداره
تا میتابی مثل خورشید
میدرخشی چون ستاره
با تو شاید بتونم
ترس پائیزیمو بسپرم به باد
گمشده شادیمو پیدا کنم و
دیگه فصل خشکیدن یادم نیاد
میشه با تو حتی تو پائیز سرد
عاشق شد و جوونه زد
قلم و کاغذو آشتی داد
یه عمر حرفای عاشقونه زد
Saturday, October 23, 2010
بی کلام
چشمای این مردم شهر
دیگه حرف چشمامو نمیخونن
آخه انگار که نگاه آدم ها
خیلی وقته که زبون چشمامو نمیدونن
آره اینجا توی شهر دلهره
چشم پر هوس پره
که شبی اگه بهت دل میسپره
صبح فرداش خیلی آسون میبره
دست خوابو دوست دارم وقتی میبنده چشمامو
تا دیگه مردم شهر با دست به هم نشون ندن
نگن دیوونه رو نگا
که شده عشق رو گدا
تموم این مردم شهر
قصه چشمامو وارونه میگن
چشمائی که توش یه دنیا عشق به زنجیره برای هدیه کردن
دیگه حرف چشمامو نمیخونن
آخه انگار که نگاه آدم ها
خیلی وقته که زبون چشمامو نمیدونن
آره اینجا توی شهر دلهره
چشم پر هوس پره
که شبی اگه بهت دل میسپره
صبح فرداش خیلی آسون میبره
دست خوابو دوست دارم وقتی میبنده چشمامو
تا دیگه مردم شهر با دست به هم نشون ندن
نگن دیوونه رو نگا
که شده عشق رو گدا
تموم این مردم شهر
قصه چشمامو وارونه میگن
چشمائی که توش یه دنیا عشق به زنجیره برای هدیه کردن
Sunday, October 10, 2010
as imminent as death
If I die tonight,it would be such a pity,
to leave my dear mom live in such a misery
some won't even give a damn,
some will sincerely mourn!
still all my belongings,
will soon be divided and torn!
dozens of unattended books
a world of unseen places
a heart ripped with repressed feelings
which I let go, but didn't seem to vanish
I sure could take less than they could dish!
will people remember me long?
or just this is such pious hope
those whom I trully used to love
how well can without me cope!
my friends will wonder
If I die tonight,
How I'm gonna sleep in a bed this tight!
but,will anybody care enough
for the poem I wanted as my epitaph?:
"Read me your blessings, should you come to visit
this dead will turn alive, as you move your lips
your warm breath makes float, all of my sunk ships!"
zamin
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیش روان
حافظ شیرازی
to leave my dear mom live in such a misery
some won't even give a damn,
some will sincerely mourn!
still all my belongings,
will soon be divided and torn!
dozens of unattended books
a world of unseen places
a heart ripped with repressed feelings
which I let go, but didn't seem to vanish
I sure could take less than they could dish!
will people remember me long?
or just this is such pious hope
those whom I trully used to love
how well can without me cope!
my friends will wonder
If I die tonight,
How I'm gonna sleep in a bed this tight!
but,will anybody care enough
for the poem I wanted as my epitaph?:
"Read me your blessings, should you come to visit
this dead will turn alive, as you move your lips
your warm breath makes float, all of my sunk ships!"
zamin
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیش روان
حافظ شیرازی
Subscribe to:
Posts (Atom)