صبح : اول وقت
تو اون سرمای سخت
صلاة سرظهر
گنجیشک رو درخت
ساعت نه و ده
هر شب سر شام
که مهتاب میبره
دل از کوچه بام
سرخی شفق
تا آفتاب غروب
شمال و شالیزار
تا نخلای جنوب
چند روز حضورت تو نفسهام همه جا هست
قلبم نمیخواد یک تپش از تو بکشه دست
ثانیه شمارت شدم و لحظه به لحظه
دور تو میگردم از سریک تا خود شصت
No comments:
Post a Comment