About Me

My photo
باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار مانده ست فریدون مشیری

Wednesday, June 19, 2013

دست نيافتني


گرچه تو را كم دارمت بسيار
دور از مني گاهي
از اين زمين تا آسمان انگار
جز من زني جادوي چشمانت نميداند
يك عمر تشنه پاي عشق تو نميماند
سر ميكشم تا آخرين قطره
شراب ناب چشمان تو را
وقتي نگاهم ميكني
بر صورتم رنگ اميد و نورميپاشي
دور از نگاهت نقطه اي سرد وسيه را مانَداين چشمم
به روي بوم نقاشي
غم نيست گر دور از تو ميمانند دستانم
دستم به دست ديگري هرگز نخواهي ديد
من در خيالم با تو عمري زندگي كردم
از اين حقيقت قلب رويا هم به خود لرزيد
غم نيست مال ديگري باشي نه مال من
مرد مني تا ساكن شهر خيالاتم
كوچ از ديار عشق تو هرگز
عشق تو دينم فطرتم، ذاتم
پرواز ديگر آرزويم نيست
بستي پر و بالم
تا دانه ميپاشي زمين خوب است
من در قفس آزاد و خوشحالم

1 comment:

keyvan said...

parvaz digar arezuyam nist.........
besyar ziba bud.