باری اگر روزی کسی از من بپرسد:چندی که بر روی زمین بودی چه کردی؟من پیش رویش می گشایم دفترم را.گریان و خندان بر می افرازم سرم را.آنگاه میگویم که بذری نوفشانده ست.تا بشکفد تا بر دهد بسیار
مانده ست
فریدون مشیری
نگاه نا امید من گلایه میکند دو چشم نافذتو بس شکنجه وار چو نیشدربه دل نظاره میکند و دل به زخم خود چه چاره میکند؟ کمین فرصتی نظر دوباره میکند تو پلک میزنی وشهر آرزو دوباره دور از آفتاب عجیب سایه میکند عجیب سایه میکند
No comments:
Post a Comment